پشت اش شكست اينجا برادر بي برادر
پس ميرسد دنيا به آخر بي برادر
در داغ اكبر تكيه گاه اش بود عباس
تازه شكست از داغ اكبر بي برادر
چسبانده به سينه دوتا دست جدا را
سخت است باشد زنده ديگر بي برادر
از يوسف اش مانده فقط چشمي پر از خون
خاك عزا مي ريخت بر سر بي برادر
او كاشف الكرب حسين اش بود،حالا
غم ميشود چندين برابر بي برادر
لشگر به جشن و پايكوبي گشت مشغول
وقتي كه شد فرزند حيدر بي برادر
حتي توان پا شدن از جا ندارد
ديگر ندارد جان به پيكر بي برادر
آمد به خيمه اينچنين فرمود با غم
هستي پس از اين لحظه خواهر بي برادر...
- دوشنبه
- 7
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 12:10
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه