• جمعه 2 آذر 03


شعر ولادت حضرت زهرا(س)-(تو را هر كس ندارد، دل ندارد)

2713
2

تو را هر كس ندارد دل ندارد
ميان سينه جز باطل ندارد
دلم را هدیه دادم بر تو مادر
نوشتم روي آن قابل ندارد
پشت پرچين باغ بيداري
پشت پرچين باغ بيداري
با نسيم سحر، شكفتم دوش
باز كردم دو پلك پنجره را
خير مقدم به ماه گفتم دوش
ماه، رخ مي نمود و مي پوشيد
از نگاهش، ستاره مي جوشيد
*****
طبع من در بهار انديشه
مثل پروانه بال و پر مي زد
يا ز دست نسيم، دل مي برد
يا به گل هاي باغ، سر مي زد
تا مگر سر نهد به شانه ي عشق
بشكفد بر لبم ترانه ي عشق
*****
كم كم از فيض گريه هاي سحر
باغ انديشه ام به بار نشست
شعر من، در هواي پاييزي
سبز، در سايه ي بهار نشست
اثري دلنشين به آهم داد
به حريم مدينه راهم داد
*****
گرم پرواز با پرستوها
بال در بال، تا حرم رفتم
تشنه ي عشق و آرزو بودم
تا به سر چشمه ي كرم رفتم
ناگهان كوه و چشمه و صحرا
همه گفتند يك صدا: «زهرا»
*****
با تو شيرازه اي مبارك يافت
برگ برگ كتاب و عترت ما
با شميمي ز عطر كوثرتان
سبز شد بوستان فطرت ما
با تو روح حيات پيوسته است
بي تو دروازه ي صفا بسته است
*****
صبح شور آفرين ميلادت
لحظه ها چون فرشتگان شادند
چار تن بانوي بهشتي هم
گل فشاندند و دل ز كف دادند
داد فرمان، خدا به پيغمبر
كه: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر»
*****
مثل «حوا» شميم جنت را
«مريم» آنجا به يك اشاره گرفت
بوسه بر خاك پايت «آسيه» زد
دامنت را به شوق، «ساره» گرفت
جز تو اي معني «كلام ا...»
كيست شايسته ي «سلام ا...»؟
*****
اي وجودي كه در كمال شهود
هستي ات نورِ عالمِ غيب است
نام پاك تو بي وضو بردن
نزد اصحابِ معرفت، عيب است
با علي نُه بهار پيوستي
دَرِ خواهش به روي خود بستي
*****
به خدا، خانه ي گلين تو را
اشتياق حبيب پُر كرده است
عطر ناب «لِيُذهِبَ عَنكُم»
بوي «امَّن يُجيب» پُر كرده است
حلقه زد گرد چهره ات چون ماه
هاله ي «اِنَّما يُريدُ ا...»
*****
لطف سرشارت، اي عصاره ي وحي
خستگان را به مهر، تسكيبن داد
تا سه شب، قوت خويش را هر شب
به يتيم و اسير و مسكين داد
در شگفت از تو قدسيان ماندند
سوره ي نور و هل اتي خواندند
*****
چه كسي گمان مي برد كه خدا
به كنيز تو رتبه ي كم داد؟
فضه شد ميهمان مائده اي
كه خدا پيش از اين به مريم داد
مي توان با محبت تو رسيد
به رهايي به روشني به اميد
*****
نيمه شب ها كه در دل محراب
ذكر آيات نور داشته اي
اي نمازت نهايت معراج!
عرش را پشت سر گذاشته اي
باغ سجاده غرق عطر تو بود
همه آفاق زير چتر تو بود
*****
صلح سبز «حسن»  كه جاري شد
چشمه در چشمه از پيامت بود
نهضت سرخ روز عاشورا
شعله در شعله از قيامت بود
خطبه را زينب از تو چون آموخت
سخنش ريشه ي ستم را سوخت
*****
اي دلت در كمال بي رنگي
از همه كائنات، رنگين تر!
بود بار امانت از اول
روي دوشت ز كوه، سنگين تر
تو منزّه ترينِ زن هايي
بر بلنداي نور، تنهايي
*****
با همان دست عافيت پرور
كه پرستاري پدر كردي
از امام زمان خود، ياري
در هياهوي پشت در كردي
سرمه ي ديده، خاك پايت باد!
همه ي هستي ام فدايت باد!
*****
گر در اين روضه النبي، امروز
دست بيداد، آتش افروزد
در همين شعله چند روز دگر
خيمه هاي حسين مي سوزد
چه خبر شد ميان آتش و دود
به سفر رفته است «ياس كبود»؟
*****
دود اين شعله ها كه چرخ زنان
بال پرواز تا فلك دارد
روي سجاده ي بقيع نوشت
كربلا ريشه در فدك دارد
آنچه قلب مدينه را خون كرد
سير تاريخ را دگر گون كرد
*****
بعد از آن ماجرا، شقايق ها
داغ را روي سينه، گم كردند
«ياس ياسين» كه رفت از آن گلشن
قبله را در مدينه گم كردند
اشك ماه و ستاره گلگون شد
تا هميشه دل «شفق» خون شد

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 7:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران