• دوشنبه 3 دی 03

 سید پوریا هاشمی

حضرت رقیه(س) -( سلام ای سر بابا تنت کجا رفته)

756


سلام ای سر بابا تنت کجا رفته
شنیده ام که تنت بین بوریا رفته

خوش آمدی‌ پدرم دیدن من آمده ای
چه شد که نصف شبی به خرابه سر زده ای

هوای اهل و عیالت هوای سوختن‌ است
همان قدم که نداری بروی چشم من‌ است

خبر بگیر ز حالم عجیب بد حالم
شبیه پیر زنی درمیان اطفالم

نه دست‌ مانده برایم نه پا و نه کمری
خلاصه عرض کنم میشود مرا ببری

مرا ببر که گره خورده است موی سرم
چقدر با ته‌ نیزه زدند روی سرم

مرا ببر که به پیشانیم نشان دارم
کبودی بدی از لطف ساربان دارم

کشیده خوردم از آنکس که بغض حیدر داشت
چه بی مقدمه زد! گونه ام ترک برداشت

لب تو زخم‌ شده چوب خیزران خورده
لبم کبود شده مشت از سنان خورده

همینکه با من‌ مظلوم قاتلت لج شد
میان حلقه زنجیر گردنم کج شد

گرفت حنجره ام‌حرفهام خس خس شد
ز تازیانه دو دستم شکست بی حس شد

سرنماز لگدهای بی هوا خوردم
چه فحش ها که من از بی نمازها خوردم

مقابل من لب تشنه آب میخوردند
گرسنه بودم و پیشم کباب میخوردند

زنان کوفه به عمه اشاره میکردند
لباسهای مرا پاره پاره میکردند

اراذل سر بازار شام را که نگو
و رقص های زنان روی بام‌ را که نگو

غریبه ای به خرابه سرک کشید پدر
چقدر قهقهه زد عمه را که دید پدر

اگرچه بعد تو دیگر شکست حرمت‌ ما
ولی نخورد زمین پرچم قداست ما

زمان غارت معجر خدا حجاب کشید
نگاه هیچ غریبه به موی ما نرسید

  • چهارشنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 8:55
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران