پیچیده امشب عطر بابا در خرابه
بیتابم و افتادم از پا در خرابه
گفتم می آید! از همان اول برایش
فوراً گرفتم پیش خود «جا» در خرابه
آمد! ولی با «سر»...گرفتم از لبانش
گریان ترینِ بوسه ها را در خرابه
بوسیدم آن موی کم و خاکستری را
شد روضهٔ مکشوفه معنا در خرابه
پیشانی اش زخمی، گلویش تکّه تکّه
بد بر سرم آمد بلایا در خرابه
با دست لرزانم در آغوشَش گرفتم
میرفت آه و گریه بالا در خرابه
جانم به لب آمد نفس بالا نیامد
حیران شدم از کارِ دنیا در خرابه
چشمان خود را بستم و دق کردم آخر
یادِ نوازش های بابا... در خرابه!
- پنج شنبه
- 10
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 19:17
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه