اونیکه ديدم ؛ خودم به ديده ؛ نه کسى ديده
نه کس شنيده ؛ حتى امير خيبر نديده ؛ کسى نديده
يه کوچه تنگ ؛ يه مرد دلسنگ
صداى سيلى ؛ صورت نيلى
نميدونم چى شد فقط چشام و بستم
رو خاک نشستم ؛ زمين نشستم
مادر صدا زد کجایی عصاى دستم
رو شونه مادرو کشوندم ؛ خاکاى چادرو تکوندم
ضربه به شيشه، بی حيا زد ؛ مادر ما رو بى هوا زد
واويلتا اه واويلا
يه تشت پر خون ؛ مقابل من ؛ واى از دل من
همسرم اخر ، شد قاتل من ؛ واى از دل من
کجایی خواهر ؛ بيا برادر
اين دم اخر ؛ شبيه مادر
تموم پيکرم کبود و نيمه جونه ؛ اشکم رونه
لبام شبيه مادرم غرق به خونه ؛ اشکم روونه
گناه مادرم چى بوده ؛ ديدم که صورتش کبوده
هنوز داره ميلرزه دستام ؛ مادرم زمين خورد جلو چشمام
واويلتا اه و واويلا
زينب نگاه کن ، با ديده تر ؛ دورو برت ، اينجا گرفتن
چند تا برادر ؛ با ديده تر
دلنگرونم ، روضه ميخونم
ولى ميدونم ، اروم جونم
يه روز مياد که ديگه محرمى ندارى ، بى کس و يارى
مياى ز خيمه دستات و رو سرت ميزارى ، بى کس و يارى
رو تل کنار قتلگاهى ؛ دور تو ميگيرن سپاهى
ميبينمت که بيقرارى ؛ از پهلو نيزه در ميارى
واويلتا اه واويلا
- شنبه
- 12
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 15:22
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه