از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
از نامههای اهل محل کولهها پر است
بر شانه میبریم چه بار امانتی
سینی به سر نشسته پر از التماس و اشک
طفلی که نیست هستی او غیر شربتی
هر خانه موکبیست که بیتوتهگاه ماست
بر روی ما گشوده شده باب رحمتی
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»
باز این چه شورش است؟ چه شوق زیارتی!
ما پابرهنهایم و به ما طعنه میزنند
ما خیل زائریم، نه یک مشت پاپتی..
کم نیست بغضهای گره خورده بر ضریح
اما به غیر اشک نداریم حاجتی
- شنبه
- 19
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 9:54
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
علی اصغر شیری
ارسال دیدگاه