حالا که قسمت نیست باشم در کنارت
از دور می بوسم ضریحت را به گریه
یه گوشه ای زل می زنم بر خاطراتم
زانو بغل می گیرم از غم چون رقیه
فکری بکن بر حال این قلب هوایی
در این قفس فکرم شده روز رهایی
جامانده ای هستم حرم لازم ترینم
پا بر زمین میکوبم از درد جدایی
جانم به لب آمد میان روضه هایت
خوابم نبرد از دوری گنبد طلایت
محتاج آغوش توام آغوش وا کن
آخر مرا دق می دهی با کربلایت
دیگر صدایم سوخته در کنج حلقم
از بس تو را با گریه زاری خوانده ام من
حالا چه خاکی سر کنم دیدم به چشمم
رفتند عاشق ها ولی جامانده ام من
با ناله سر میکردم آقا هر شبم را
از دست دوری زخمی و دلخسته بودم
من را جدا کردی نیایم کربلایت
من کوله بار اربعین را بسته بودم
تا کی کشم بر روی دوشم بار غم را
یک بار این دنیا به کام من نچرخید
دلتنگ آغوش حرم هستم حسین جان
حال بدم را جز خودت شخصی نفهمید...
- دوشنبه
- 21
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 13:36
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه