گر به باغ رسالت دگر سبک بارم
ولی زخون جگر لاله ها به بر دارم
اگر که مانده دوباره مطاعی از داغت
به جان خسته ی خود باز هم خریدارم
سیاه بر تنم از تازیانه پوشیدم
به بند بند وجودم چنین عزادارم
اگر دوباره بخواهی اسیر می گردم
هنوز نیمه ی جانی از این سفر دارم
ولی فراق تو را آنچنان بگریم زار
که راه و رسم سفر را ز دهر بر دارم *
در آفتاب نگاهم کسوف را بنگر
که یادگاری شام است دیده تارم
برای انکه بگویند خارجی هستم
به کوچه های یهودی کشیده شد کارم
- چهارشنبه
- 23
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 18:11
- نوشته شده توسط
- احسان مشفق
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه