پُر است شهر من و تو ز شب نشینی ها
و هست جرم من و تو عقب نشینی ها
کنار پلک خیابان غریزه می جوشد
و کوچه شرم گناه کبیره می نوشد
چه شد که این همه شهر از غرور خالی شد
نصیب غیرت ما فصل خشک سالی شد
چه شد که این همه مردم ز خویش وا رفتند
دعا رها شده، دنبال ادعا رفتند
نشسته ایم که شاید خدا کند فرجی
و یا دوباره امام رضا کند فرجی
حضور«من» شده پررنگ تر ز «ما» امروز
به مرتضی قسم این نیست کار ما امروز
به مرتضی قسم احساس ها طلایی نیست
و هیچ عاطفه ای خالص و خدایی نیست
پر است شهر ز انبوه نابسامانی
و نیست چاره بر این درد، این پریشانی
اسیر فتنه ی کلاش ها شدن تا کی؟
حصار رخوت عیاش ها شدن تا کی
مغازه ها همه گنجینه ی نحوست هاست
خریدها همه آلوده ی عفونت هاست
پُریم گرچه ز احساس های تازه شدن
شکسته حرمت مقیاس های تازه شدن
کجا؟ چگونه بگوییم دردهامان را
تب غریزه ز کف بُرده مردهامان را
و خواهران من و تو که پر ز شور و شرند
برای لقمه ی احساس و عشق در به درند
چقدر دختر خود را ز شب بترسانیم
و قلب کوچک او را چنین بلرزانیم
چقدر قصه بگوییم «شهر نا امن است»
و یا بهانه بجوییم «شهر نا امن است»
برای من و تو آیا قفس شدن کافی است؟
به پاسبانی او از نفس شدن کافی است؟
کدام پنجره را باز دیده ای بر شهر
کزان برون نتراود نحوستی در شهر
پُر است کوچه و مسجد تهی ز جمعیت است
مگو به من که هدف کیفیت نه کمیت است
هراس من نه ز پُرها و نه ز خالی هاست
هراس من فقط آهنگ خشکسالی هاست
گرفته اند خدا را ز بچه های شما
دل همیشه رها را ز بچه های شما
کشانده اند به دل ها مسیر شهوت را
که برده اند ز یاد آیه های رحمت را
نشسته ایم و دزدان خدای پستوی اند
من و تو این طرف آنها ولی در آن سوی اند
کنون که مغز جوان های ما محاصره است
بدان زمان شبیخون، دم مخاطره است
به این بهانه که با کار خویش درگیریم
درست نیست دل از کار شهر برگیریم
من و تو پیش تر آتش مزاج تر بودیم
سروش قافله ای پُر رواج تر بودیم
کلاه از من و قاضی نمودنش با تو
خروش از من و گوش شنودنش با تو
گناه من و تو بود این گناه شهر نبود
به جز گرفتن این موج عیب شهر چه بود
شب از هبوط خطا پلک شهر سنگین است
و از ترانه ی ابلیس کوچه غمگین است
به مرتضی قسم این جز تب تباهی نیست
در انتهای خط ما به جز سیاهی نیست
به مرتضی قسم امروز را حسابی هست
برای غفلت این روزها عذابی هست
چرا به کارِ گره خورده سر فرو نکنیم
و با اهالی فتنه بگو مگو نکنیم
مخواه دست ز آیین خویش برداریم
سکوت کرده و دل را به درد بسپاریم
مخواه بر من و بر خود عقب نشینی را
مخواه رونق بازار شب نشینی را
صبور بودن امروز رستگاری نیست
به مرتضی قسم این جز گناهکاری نیست
شاعر:پروانه نجاتی
- دوشنبه
- 18
- دی
- 1391
- ساعت
- 6:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه