بویِ مهمونِ
باز دلم افتاده حسینم یادِ ویرونه
روضه میخونه
زینبِ که داره شب و روز روضه میخونه
بیشتر از یه ساله که ، میگذره از اون روزا
اما هر غروب انگار ، تازه میشه عاشورا
یادمِ زمین خوردی ، یادتِ زمین خوردم؟
تُ تو قتلگاه بودی ، من جایِ تو میمُردم
الهی بمیرم ، یکی خنجر آورد
جلو چشمایِ من ، یکی سر رو میبُرد
بند دوم
قلبِ بی تابم
پر از تلاطمِ برایِ طفل بی ابم
تا میافتم به
یادِ شش ماهِ مگه اصلا میبره خوابم
دنبالِ یه قطره اب ، خیمه هارو میگشتم
دست و پا میزد اصغر ، جون میداد رویِ دستم
چشمِ من به عباسُ ، چشمِ تو به اصغر بود
دور مشکِ بی آبش ، هلهله ی لشکر بود
هنوزم صداش تو ، سرِ (گوشِ)زینبت هست
کی دیده بجز من ، علمدارِ بی دست
بندسوم
پاشو عباسم
پاشو باید بچینی بازم محملو واسم
پاشو عباسم
نزار یبار دیگه بسوزه باغِ احساسم
پاشو زینبِت خستست ، از خرابه و بازار
میبینی خمه قَدّش ، بس که رفته تو انظار
داغِ اون سه سالست که ، کرده اینجوری پیرم
میبینی مثِ زهرا ، دست به پهلو میگیرم
امون از خرابه ، امون از اسیری
رسید اون سه ساله ، تو چِل روز به پیری
- شنبه
- 1
- بهمن
- 1401
- ساعت
- 11:24
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه