من زینبم دخت علی مرتضایم
من خواهر مظلومه ی خون خدایم
از نسل احمد خاتم پیغمبرانم
بر فاطمه دخت نبی آرام جانم
بر فاطمه خیرالنسا نور دو عینم
جان علی اخت الحسن اخت الحسینم
اسطوره ی صبر و رضا هستم چو حیدر
در خصلت و خلق و خویم زهرای اطهر
بر من نهاده ختم مرسل نام زینب
گردیده با صبر و جهادم زینت اب
بر مادر مظلومه ام گردیده نایب
بس دیده ام غم گشته ام ام المصائب
در کودکی داغ پیمبر دیدهام من
اشک فراق و سوز مادر دیده ام من
من دیده ام تنها امیرالمؤمنین شد
از بعد ختم المرسلین خانه نشین شد
در کودکی دیدم زدند آتش به خانه
از جور و کین در را شکستند ظالمانه
دیدم به اشک دیده ام در پشت آن در
نقش زمین از ظلم دشمن گشته مادر
من دیده ام حق ذوی القربی ادا شد
حامی حیدر مادرم جانش فدا شد
دیدم شبانه مادرم غسل و کفن شد
هم ناله با من هم حسین و هم حسن شد
چون مادرم رنگ خوشی هرگز ندیدم
از داغ بابای غریب خود خمیدم
دیدم که اهل کوفه از مولا گسستند
در بین محراب دعا فرقش شکستند
با داغ بابا قسمتم رنج و محن شد
هنگام درد و غربت مولا حسن شد
از دشمنان و آشنا خون جگر خورد
زخم زبان او را چنان آلاله پژمرد
آخر به دست همسرش با زهر کینه
شد کشته مولای جهان ماه مدینه
اندر کنار مرقد ختم رسولان
جسم شریف و پاک او شد تیرباران
این لحظه های آخرم در شور و شینم
اما چه گویم از غم داغ حسینم
در کربلا داغ دلم را تازه کردند
ظلم و ستم ها بیش از اندازه کردند
دیدم به چشمم ماجرای کربلا را
تن های غلتیده به خون سر جدا را
دیدم علی اکبر عزیز ام لیلا
با تیغ دشمن پیکرش شد اربا اربا
دیدم حسینم را کنار جسم اکبر
زد بوسه با گریه بر آن صد پاره پیکر
دیدم فدای دین گل ام البنین شد
دیدم کنار علقمه نقش زمین شد
دیدم که بر جان می رسد عطر گل یاس
افتاده بر روی زمین دستان عباس
دیدم که عباسم به راه دین فدا شد
دست علم گیر وی از پیکر جدا شد
دیدم عمود آهنین فرقش شکسته
تیر عدو چشمان زیبایش ببسته
دیدم به روی دست بابا اصغرش را
دیدم بریده تیر کینه حنجرش را
بالاترین دردم وداع آخرم بود
وقت جدا گردیدن از دلبرم بود
فرمود ای بر فاطمه نور دو دیده
وقت جدایی من ای خواهر رسیده
با صبر خود ای خواهرم حق را رضا کن
زینب مرا هم در نماز شب دعا کن
دل برده بود از من حسین با عطر و بویش
بوسه زدم با گریه بر زیر گلویش
من غربت او را به چشم خویش دیدم
من ناله ی هل من معینش را شنیدم
آن نانجیبان بر حسینم راه بستند
با سنگ از کینه جبینش را شکستند
دیدم جهنم را به جان خود خریدند
با تیر قلب نازنینش را دریدند
ناگه بدیدم ماتم عظمی به پا شد
چون روز محشر صحنه ی کرب و بلا شد
دیدم که آن نامردمان خنجر کشیدند
از پشت سر رأس حسینم را بریدند
دیدم میان موج خون او دست و پا زد
قامت خمیده مادرش را او صدا زد
دیدم زدند از ظلم و کین آتش به خیمه
رأس حسینم را زدند بر روی نیزه
دیدم به چشمم دشمن دین وحشیانه
بر کودکان خونجگر زد تازیانه
دیدم که رخسار یتیمان گشته نیلی
از بس زدند بر رویشان با ضرب سیلی
زخم دل من زین مصیبت ها نمک خورد
اهل حرم از دشمن بی دین کتک خورد
اما امان از کوفه و از مردم شام
زخم زبان و طعنه و سنگ از لب بام
شام غم افزا بهر ما شام عزا بود
شام بلا بدتر ز داغ کربلا بود
چون شمع سوزان این مصیبت کرده آبم
همراه طفلان عازم بزم شرابم
رأس حسینم داخل تشت طلا بود
مست غرور و مست می آن بی حیا بود
در پیش چشمم بر لب قاری قرآن
می زد یزید بی حیا با چوب خزران
امشب دگر راحت شوم از رنج و غم ها
گردم ز لطف کبریا مهمان زهرا
خواهم ز درگاه خداوند تعالی
بخشد غلام روسیاه ما (رضا) را
- یکشنبه
- 16
- بهمن
- 1401
- ساعت
- 9:25
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
رضا یعقوبیان
ارسال دیدگاه