آمده این عبد گنهکار
روزم شده همچون شب تار
آمده ام سوی تو غفار
تویی فقط یار و مددکار
الغوث خلصنا من النار٢
مهمانم اما روسیاهم
آمده ام بر تو پناهم
بنگر بر این حال تباهم
در بند معصیت گرفتار
الغوث خلصنا من النار٢
من هرچه هستم بنده هستم
از لطف تو شرمنده هستم
شرمنده ام تا زنده هستم
بگذر ز من ای حی دادار
الغوث خلصنا من النار٢
عمری تو را آزرده ام من
روی سیه آورده ام من
کوه گنه آورده ام من
آمده دلشکسته و زار
الغوث خلصنا من النار٢
بنده ی پست و بی بهایم
سر تا به پا جرم و خطایم
لغزیده عمری دست و پایم
بر من تویی مونس و غمخوار
الغوث خلصنا من النار٢
بار دگر آمده سویت
نشسته ام بر سر کویت
تا که بگیرم رنگ و بویت
بنما نگه بر این دل زار
الغوث خلصنا من النار٢
دانم که از بد بدترم من
عمری گدای این درم من
آستان بوس حیدرم من
از مهر تو گردیده سرشار
الغوث خلصنا من النار٢
بر جرم و معصیت دچارم
کوه گنه شد کوله بارم
یاری به جز تو کس ندارم
گرچه بدم هستی خریدار
الغوث خلصنا من النار٢
از بس خدایا مهربانی
مایه ی آرامش جانی
گرچه بدم از در مرانی
یا رب شدم دوباره بیدار
الغوث خلصنا من النار٢
- شنبه
- 27
- اسفند
- 1401
- ساعت
- 11:25
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
رضا یعقوبیان
ارسال دیدگاه