جای اطاله نیست غزل فرصتش کم است
حرف نگفتنی همه جورش فراهم است
نام خدیجه را نَبَرد بی وضو کسی
رحمت به او که همدم و هم راز خاتم است
ای آنکه بر خدیجه حسادت کنی بسوز!
دنیا بسوز عاقبتت هم جهنم است
آن کس که پیش شیر خدا قد علم کند
گیرم زن رسول، عذابش مسلم است
جانها فدای غربت مولایمان حسن
شاعر بمیرد از غم او، باز هم کم است
شکر خدا که مست سبوی حسن شدیم
ما با حسین، راهی کوی حسن شدیم
وقتی سخن ز جلوهی آیات محکمهست
جای اطاله نیست سخن بی مقدمهست
برپا شدهست پرچم فتنهگر جمل
شیطان زبان گشوده و گرم مکالمهست
یک سو، زن رسول خدا هست و یک طرف
نفسِ نفیس ختم رسل گرم زمزمهست
مولا، محمد حنفی را روانه کرد
اما میان قلب علی شور و همهمهست
کار محمد حنفیه نبود نه!
این کار، کارِ غیرت اولاد فاطمهست
بابا حسن! بلند شو از جا قیام کن
کار شتر سوار جمل را تمام کن
نوبت رسیده بود به مولای ما حسن
دستی بلند کرد به شکر خدا حسن
دستار زرد حیدر کرار را که بست
پا زد به جای پایِ شه لافتی حسن
رخصت گرفت و ذکر رَجَز را شروع کرد
گفتا أنا بْنُ فاطمه خیرالنسا، حسن
میرفت سوی لشکر دشمن چه باشکوه
این حیدر است میرسد از راه یا، حسن
او آمدهست فتنهگران را کند هلاک
هرگز به دست و پا نکند اکتفا حسن
با هر سری که پرت شد از تن روی زمین
گفتند عرشیان همگی یکصدا حسن
روی نبی و قدرت بازوی مرتضی
میگفت فاطمه ز جنان مرحبا حسن
مأمور قبض روح خدا مات مانده بود
بس پُشتهها که ساخته از کشتهها حسن
دستی که با رضای خدا بُرد روی سر
پایین نبُرد جز به رضای خدا حسن
پِیْ کرد عاقبت شتر اهل فتنه را
با دست تو شکسته شد این کودتا حسن!
جنگ جمل به لطف تو ختم به خیر شد
کوتاه از کتاب خدا دست غیر شد
جنگش امید فتنهگران نا امید کرد
صلحش علی و فاطمه را رو سفید کرد
جریان گرفت روح شهادت به صلح او
او را اگر چه زهر هلاهل شهید کرد
حتی پس از شهادت او دشمن عنود
او را رها نکرده و ظلمی جدید کرد
هفتاد چوبه تیر به تابوت او زدند
اینگونه خصم کینهی خود را پدید کرد
(یارب نصیب هیچ غریب دگر مکن
درد و غمی که موی حسن را سفید کرد)
(با صد امید حامی مادر شدم ولی
دست عدو امید مرا نا امید کرد)
آن روز قلب سوختهاش پُر شراره بود
یک نوجوان به جستجوی گوشواره بود
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1402
- ساعت
- 10:18
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
سید روح اله موید
ارسال دیدگاه