رها از رنج هجران و غم دنیا شدم زهرا
سرم بشکست و غرق خون ز سر تا پا شدم زهرا
میان سجده ام وا شد گره از کار و بارِ من
نبودی تا ببینی از فراغت ، تا شدم زهرا
اگر چه بوده ام روزی یگانه فاتح خیبر
پر از آه و غم و نجوای یا زهرا شدم زهرا
یتیمان را شریک غصه و سختی منم ، حالا
دلیل گریه های عترت طاها شدم زهرا
حسین و مجتبی را یک طرف همناله ام اما
ز یکسو همنوا با دختری تنها شدم زهرا
حسینت را به طفل ارشد ام البنین دادم
منم ساقی و مداح لب سقا شدم زهرا
پر از دلشوره در این کوفه و این کوفیانم لیک
به حال احتضار از فکر عاشورا شدم زهرا
در اینجا خیمه ای دارم کنارم باغی از گلها
ولی گریان سیلی بر رخ گلها شدم زهرا
دمی شادم که میبینم رخ دردانه دلدارم
دمی هم غصه دارِ زینب کبرا شدم زهرا
- سه شنبه
- 22
- فروردین
- 1402
- ساعت
- 12:24
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
داریوش جعفری
ارسال دیدگاه