اسم او فاش شد اسرار به هم می ریزد
مصرع و قافیه، اشعار به هم می ریزد
با دم فاطمه چون ذکر حسن می گیرم
واژه های همه اذکار به هم می ریزد
محشری در دل سنگیم ز نامش بر پاست
سنگ هم می کند اقرار، به هم می ریزد
گریه بر مادرمان را به دلش مدیونیم
این دل اوست که انگار به هم می ریزد
کنج این خانه زده خیمه ی غم، گریه کند
تا بگویی در و دیوار، به هم می ریزد
رد شد از کوچه و انگار که مادر افتاد
خاطراتش شده تکرار به هم می ریزد
بر لبش لخته خون در نظرش طشت طلا
یاد آن مجلس اغیار به هم می ریزد
شاعر : محسن حنیفی
- دوشنبه
- 18
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:11
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه