چه شبهای خوبی که با تو سحر شد
نه سختی کشیدم، نه عمرم هدر شد
نگفتی گنهکار بیرون بماند
همین شد که شوقم به تو بیشتر شد
نه منت کشیده، نه زحمت کشیده
خجالت کشیده گدا معتبر شد
همه بار بستند، جز من که ماندم
چه خاکی به روی سر رهگذر شد
جز اینجا دگر سرپناهی ندارم
ببین سائلت باز هم دربه در شد
همه فرصتم رفت و دستم تهی شد
دوسر سود خالص برایم ضرر شد
چه خوش بودی ای سی شب افطار و گریه!
بسوزد فراق تو که دردسر شد
بنا بود در بین آتش بسوزم
علی تا که فهمید، فوراً سپر شد
گناه مرا بین چادر نهان کرد
عجب مادری! جای من خونجگر شد
فقط دست من میرسد به محرم؟
حسین جان بیا فرصتم مختصر شد
**
صدا زد بیا خواهرم، وقت تنگ است
بغل کن مرا باز، وقت سفر شد
برو کهنه پیراهنم را بیاور
برو که حسینت دگر مُحتضر شد
چرا خیره ماندی به زیر گلویم
ببین شمر از غصهات باخبر شد
بکش دست بر موی پُر پیچ و تابم
که تقدیر من خنجر از پشت سر شد
- پنج شنبه
- 31
- فروردین
- 1402
- ساعت
- 11:35
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه