از امام ره خود بی خبرم
عاشقی ساده دل ودربه درم
درپی یار شدم پیر ولی
غافلم از گذر ره گذرم
نشدم خسته ز آلام سفر
گرچه دل داده ام و خونجگرم
دلخوشم تاکه رسم برهدفم
بشکند گرچه ستون کمرم
شده ام سخره آسوده دلان
منتظر ساعی ومرد خطرم
روزگارم شده چون تیره وتار
یار من گشته طلوع سحرم
مشکلم را نکند چاره بشر
من اجیر در فوق بشرم
- شنبه
- 17
- تیر
- 1402
- ساعت
- 18:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبادی طارمی
ارسال دیدگاه