پاشو برادر من
امید لشکر من
مشک وعلم رابردار
عطشانه اصغر من
تاب و توان ندارم
درسینه جان ندارم
راهی به سوی نهرو
آب روان ندارم
قدم خمیده عباس
رنگم پریده عباس
زاده ی حیدری تو
قدت رشیده عباس
پاشو برادر من
امید لشکر من
مشک وعلم رابردار
عطشانه اصغر من
قشنگی چشات کو
خنده ی رو لبات کو
دستای پر توانت
حسین بشه فدات کو
سرت چرا عموده
گونه ها تم کبوده
چشاتو خون گرفته
دور و برت عنوده
پاشو برادر من
امید لشکر من
مشک وعلم رابردار
عطشانه اصغر من
جون به لبم رسیده
کی دستاتو بریده
دست از بدن جداشه
عذابشم شدیده
رقیه جام رو دستش
منتظر تو هستش
وقتی نیومدی تو
یه گوشه ای نشستش
پاشو برادر من
امید لشکر من
مشک وعلم رابردار
عطشانه اصغر من
- شنبه
- 17
- تیر
- 1402
- ساعت
- 18:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبادی طارمی
ارسال دیدگاه