بنمای رخ نگارا بی یار مانده ام من
شبها در انتظارت بیدار مانده ام من
از درد این فراغت قلبم شده بسی تنگ
رحمی بکن طبیبا بیمار مانده ام من
دردم دوا ندارد جز دیدن جمالت
در انتظار وقت دیدار مانده ام من
بسیار گریه کردم شبهای تلخ و تاریک
راهی خودت نشان ده ناچار مانده ام من
دارم همیشه درسر شوق وصالت ای دوست
دلخوش به این وصالت ای یار مانده ام من
افسوس پرده انداخت دربین ما خطایم
در دام این گناهان انگار مانده ام من
این غیبتت مسلّم اسرار دارد آقا
در کار خالق و این اسرار مانده ام من
- شنبه
- 17
- تیر
- 1402
- ساعت
- 20:32
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبادی طارمی
ارسال دیدگاه