خدا بود و خدا بود و خدا بود
تمام ملک هستی ماسوا بود
نه جنی و مَلَک در ملک هستی
نه جامی وشراب،باده و مستی
خدا در دفتر خلقت رقم زد
هزاران نقش بر شادی و غم زد
قلم برداشت طرحی نو بپا کرد
خطوط عاشقی از هم جدا کرد
ز نور خود نوری کرد ترسیم
درآغوشش گرفت بنمود تکریم
و از آن نور سیزده نور دیگر
پدید آورد یاس وشمس وکوثر
یکی را چون نگین خلقت آورد
وصی المرسلین با رحمت آورد
و از انگشتر خاتم رسید نور
امیرالمومنین آن عشق مستور
و از جان پیمبر شد هویدا
وجود نازنین و پاک زهرا
تلاقی دو نور در دفتر عشق
خداجان راعطا کردپیکر عشق
و یازده نور دیگر شد پدیدار
تبارک گفت آن خَلّاقِ قهار
میان آنچه خوبی داشت خالق
مثال یک طبیب خوب وحاذق
مداوا کرد درد اهل امت
سرشت در قلب ما نور ولایت
خدا بود و نبی بود و علی بود
وانواری که باعشق منجلی بود
نبوت با امامت هم صدا شد
کلید قفل مشکل ها خدا شد
کرامت با شهادت هم نوا شد
به خلقی این سعادت آشنا شد
- یکشنبه
- 18
- تیر
- 1402
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه