او می کشیدو، من می دویدم
در پشت مرکب ، قدِ خمیدم
پای برهنه ، در نیمه ی شب
جانم بیامد ، از ظلم بر لب
در نیمه ی شب،آ تش به خانه
آ ه و مصیبت ، از این زمانه
با سن بالا ، می کرد جسارت
آ مد پیمبر ، بهر شفاعت
کاری به او کرد ، که با کرامت
برگشت به خانه ،آ قا ی امت
مولای ما را ، مسموم کردند
صدهااهانت بر،مظلوم کردند
- یکشنبه
- 18
- تیر
- 1402
- ساعت
- 15:18
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه