گریه ، امون بغضمو بریده
شیون ، صدای قلبمو شنیده
از رو ، زمین سرد این خرابه
نالم ، به آسمونیا رسیده
عمه کجایی
جون ندارم که پا بشم
دس بکش یه کم رو موهام
کاری کن رو برا بشم
عمه کجایی
کمک بکن که روی پام بشینم
یه بار دیگه باباییمو ببینم
اشفعیلی یارقیه(۳)
عمه ، می بینی که توون ندارم
می خوام ، سر و روی زانوم بذارم
حرف ، نگفته تو دلم زیاده
یه کم ، از باباجونم گله دارم
دیگه نمی خوام
از باباییم جدا بشم
طاقتی نمونده برام
یه بار دیگه تنها بشم
می خوام بگم که
بابا جونم تو بی وفا نبودی
منو ببر پیش خودت به زودی
اشفعیلی یارقیه(۳)
سخته ، بابات بره تنها بمونی
می خوای ، گریه کنی اما نتونی
می خوام ، روضه بخونم برا بابام
امشب ، از پهلو و بازوی خونی
می خوام بگم که
ببین چجوری تا شدم
همه می گن که این روزا
مثل جدم زهرا شدم
امشب بیا و
بابا جونم برای من دعا کن
حاجت این دخترت و روا کن
اشفعیلی یارقیه
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 18:9
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه