فاطمه شد بر لبم جاری دلم را غم گرفت
کوچه ها را از غم مادر ببین ماتم گرفت
کوچه و سیلی ،رخ نیلی دل حیدر گرفت
کودکی با یاس آ مد عقده ای دیگر گرفت
غربت و مظلومی مادر بدید در کوچه ها
کینه و بغض علی وقتی که آ ن نامرد گرفت
روی پا آمد که شاید ضرب سیلی کم شود
دست از روی سرش بر صورت مادر گرفت
شد عصای مادرش اندر جوانی آ ن پسر
بر زمین افتاد مادر دست مادر را گرفت
هر زمان در کوچه او می رفت گریان و حزین
اشک در چشمان او بارانی از ماتم گرفت
بر لبانش آ ه مادر کاش می مردم دمی
که به پهلوی شما مسمار و میخ در گرفت
روضه خوان مادرش بود دور از چشم حسین
آ ن زمان که چادر خاکی رو زینب سر گرفت
در شب غربت غریبانه به دوشش با پدر
لحظه لحظه مادرش تا قبر مخفی جا گرفت
بی کس و تنها چه تشییع عجیبی تا به خاک
یاس پیغمبر به دور از چشم نا محرم گرفت
دست پیغمبر گرفت و برد در آ غوش خاک
شرم از قد کمان آ ن حیدر صفدر گرفت
عمر او پایان گرفت وقتی که زهرا بار بست
از مدینه تا به کوفه بار این ماتم گرفت
فاطمه داغی است عظما بر دل پیر و جوان
تا نیاید منتقم کی این دلم راحت گرفت
می رسد مهدی و گرداند نمایان قبر او
عقدۂ دلهای ما از دوری او سر گرفت
فاطمه داریم در دل آ روزی قبر تو
تا بگوئیم مهدی از بهر شما روضه گرفت
ساقی و ذکر دل آ رای شما با اشک چشم
لطف مادر بود این دل حب زهرا را گرفت
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 19:1
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه