من از سوز جگر می خوانم از تو
من و چشمان تر می خوام از تو
دل غمدیده ام محزون و زاره
ز داغ ماتمت دل بی قراره
گلی از بوستان عشق پر زد
عزیزان از غمش بر سینه،سر زد
الا ای زاده ی زهرای اطهر
دل غمدیده ام شد زار و مضطر
خدا حافظ عزیز نور دیده
سرشک دیدگان از غم چکیده
بدان ای سَیِّدِ زیبا سرشتم
تمام خاطِرَتْ بر دل نوشتم
حسینی منصب و هستی حسینی
غمت دارد به دل ها شور و شینی
برایت روضه خوانم جان جانان
بخوانم روضه از مظلوم عطشان
درون سینه ات جوشیده عشقی
علم بر دوش سردار دمشقی
شدی مهمان خوانی با کرامت
نهادی سر به زانوی امامت
امیر المومنین سردار خیبر
شفیع ات می شود درروز محشر
سفر کردی گذر کردی و رفتی
مرا تو خون جگر کردی و رفتی
خدا پشت و پناه ات مرد مردان
پناه توست جانا نور قرآن
تو سادات جلیل القدر بدرود
ز چشمانم شده جاری صد رود
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 21:39
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه