برای روز میلادت دلم در تاب و تب افتاد
نمی دانم چرااز عشق سخن برروی لب افتاد
تلاطم های عشق تو زبانه زد به قلب من
قلم دردست می رقصد ازعطر بوی پیراهن
برای روز میلادت چراغانی شده هر جا
تلاطم های قلب من رسید تا ساحل دریا
به یمن روز میلادت شدم من مست میخانه
دلم آ رام می گیرد فقط در قلب این خانه
شب ظلمت به سر آمد خبر داری سحر آمد
برای این دل غمدیده ام شمس و قمر آمد
جهانم گشته نورانی رسیده موسم دیدار
دمادم عشق می ریزد برای این دل بیمار
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 21:44
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه