کنون گویم ثناهاى پیمبر
که ما را سوى یزدانست رهبر
چو گمراهى ز گیتى سر بر آورد
شب بى دانشى سایه بگسترد
بیامد دیو و دام کفر بنهاد
همه گیتى بدان دام اندر افتاد
ز غمرى هر کسى چون گاو و خر بود
همه چشمى و گوشى کور و کر بود
یکى ناقوس در دست و چلیپا
یکى آتش پرست و زند و استا
یکى بت را خداى خویش کرده
یکى خورشید و مه را سجده برده
گرفته هر یکى راهِ نگونسار
که آن ره را به دوزخ بوده هنجار
به فصل خویش یزدان رحمت آورد
ز رحمت نور در گیتى بگسترد
بر آمد آفتابِ راست گویان
خجسته رهنماى راه جویان
چراغ ِ دین ابوالقاسم محمّد
رسول ِ خاتم و یاسین و احمد
به پاکى سیّد ِ فرزندِ آدم
به نیکى رهنماى خلق عالم
خدا از آفرینش آفریدش
ز پاکان و گزینان بر گزیدش
نبوت را بدو داده دو برهان
یکى فرقان و دیگر تیغ برّان
سخن گویان از ان خیره بماندند
هنر جویان بدین جان برفشاندند
کجا در عصرِ او مردم که بودند
فصاحت با شجاعت مى نمودند
بجو در شعرها گفتارِ ایشان
ببین در نامه ها کردار ایشان
سخن شان در فصاحت آبدارست
هنرشان در شجاعت بیشمارست
چنان قومى بدان کردار و گفتار
زبان شان در نثار و تیغ خونبار
چو بشنیدند فرقان از پیمبر
بدیدندش به جنگ بَدر و خیبر
بدانستند کان هر دو خداییست
پذیرفتنش جان را روشناییست
سران ناکام سر بر خط نهادند
دوال از بندِ گیتى بر گشادند
ز چنگ ِ دیو ِ بد گوهر برستند
بتان ِ مکّه را در هم شکستند
به نور دین زدوده گشت ظلمت
وز ابر حق فرو بارید رحمت
بشد کیش ِ بت , آمد دین یزدان
زمین ِ کفر بستد تیغ ایمان
سپاس و شکر ایزد چون گزاریم
مگر جان را به شکر او سپاریم
بدین دین همایون کاو به ما داد
بدین رهبر که بهرِ ما فرستاد
رسول آمد رسالتها رسانید
جهانى را ز خشم او رهانید
چه بخشاینده و مشفق خداییست
چه نیکو کار و چه رحمت نماییست
که بر بیچارگى ما ببخشود
رسولى داد و راه نیک بنمود
پذیرفتیم وى را به خدایى
رسولش را به صدق و رهنمایى
نه با وى دیگرى انبار گیریم
نه جز گفتار او چیزى پذیریم
به دنیى و به عقبى روى با اوست
بجز اومان ندارد هیچ کس دوست
اگر شمشیر بارد بر سرِ ما
جزین دینى نباید در خورِ ما
نگه داریم دین تا روح داریم
به یزدان روح و دین با هم سپاریم
خدایا آنچه بر ما بود کردیم
تن و جان را به فرمانت سپردیم
ز پیغمبر پذیرفتیم دینت
بیفزودیم شکر و آفرینت
و لیکن این تن ِ ما تو سرشتى
قصاى خویش بر ما تو نوشتى
گرایدون کز تن ما گاه گاهى
پدید آید خطایى یاگناهى
مزن کردارِ ما را بر سرِ ما
مکن پاداش ما را در خورِ ما
که ما بیچارگان تو خداییم
همیدون ز امّتان مصطفاییم
اگر چه با گناه ِ بى شماریم
به فضل و رحمتت امیدواریم
ترا خوانیم و شاید گر بخوانیم
که ما ره جز به در گاهت ندانیم
کریمان مر ضعیفان را نرانند
بخاصه چون به زاریشان بخوانند
کریمى تو بخوان ما را به در گاه
چو خوانیمت به زارى گاه و بیگاه
ضعیفانیم شاید گر بخوانى
گنهکاریم شاید گر نرانى
ز تو نشگفت فضل و بُردبارى
چنان کز ما جفا و زشتکارى
ترا احسان و رحمت بیکرانست
شفیع ما همیدون مهربانست
چو پیش رحمتت آید محمّد
امید ما ز فضلت کى شود رد
منبع:بایگاه اشعار محمدی
- سه شنبه
- 19
- دی
- 1391
- ساعت
- 8:22
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه