می شه باورم این غصه و غم
نشسته روی قلبم درد و ماتم
جدایی از تو زد آتش به جانم
شده گریه ز داغت کار و بارم
تنت مجروح شده از کینه و درد
شده زخمی تنت ای ماه عالم
سرت با خنجر از حنجر جدا شد
عزادرم عزایت هست اعظم
بیا بنگر مرا ای بهتر از جان
قد خواهر ز داغ تو شده خم
سرشک دیدگانم گشته جاری
بریزد بر تنت این دیده شبنم
کجایی یابن الزهرا ای حسین جان
تو که بودی به هر دردم چو مرحم
نهادی دست خود بر سینه ی من
تو با صبرت مرا بنموده محکم
تن پاکت به خاک افتاده جانم
سرت بر نی شود اولاد آدم
زند بر سینه و سر مادر تو
بخواند روضه ات مبعوث خاتم
حسین جانم حسین جان ای برادر
خدا هم روضه گر گشته از این غم
قتیل اشک و آ هی جان جانان
سرشک دیدگان بارد دمادم
- جمعه
- 23
- تیر
- 1402
- ساعت
- 0:39
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه