راس تو را به روی نی،دیدم و گریه کرده ام
از این همه ظلم و ستم،به حق گلایه کرده ام
سوار بر نیزه تو و،پای پیاده دخترت
سیلی و تازیانه شد،سهم و نصیب خواهرت
قاری قرآن روی نی،سوره کهف بر زبان
تنور خولی، طشت زر،بیا دمی روضه بخوان
پسر قطال العرب،مصحف پاره پاره تن
بیا دمی نظر نما،ببین تو روزگار من
قطع الوریدی یا اخا،خلد التریب عالمی
حبل المتینی بهر ما،شیب الخضیب عالمی
در قتلگه چون آمدم،دنبال جسم اطهرت
ملک و ملک می گفت امان،از قلب زار خواهرت
از کربلا تا شهر شام،مصباح راه ما تویی
سیر نمی شوم ز تو،صاحب لوا هر جا تویی
یوسف کنعان علی،مرا تو هستی نور عین
ای راز عطشان زمان،بنگر مرا در شور و شین
از خیمه گه تا قتلگاه،احرام بستم بهر تو
سعی و صفای من شدی،بنگر که هستم بهر تو
ای سوره باران من،ای حیدر کرار من
یاد وداع سرخ تو،خون کرد دل غمبار من
به روی نی رأس تو را ،هر چه نظاره کرده ام
سوی مدینه بر نبی،همی اشاره کرده ام
اینکه فتاده روی خاک،نعش عزیز فاطمه است
فریاد یا محمدا ،روی زمین این زمزمه است
با تن چاک چاک خود،فدای دین حق شدی
پرچم حق خواهی و عدل،نوای دین حق شدی
- جمعه
- 23
- تیر
- 1402
- ساعت
- 0:48
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه