ای محمّد ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها
در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها
طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمّارها
تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها
پای بوسی تو عزّت داده ما را اینچنین
گُل نباشد کس نمی آید سراغ خارها
کی رود از خاطرم یادت؟ که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجّارها
داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک توایم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها؟
گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطّارها
وقت رزمت آن چنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرّارها
ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها
سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها
با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها
رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها
تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها
آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها
محسن عرب خالقی
- سه شنبه
- 19
- دی
- 1391
- ساعت
- 9:26
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه