یتیمی در خرابه ناله می زد
نشسته بر دلش غم های عالم
یتیمی درد و هجر و بیقراری
دلش پر گشته از اندوه و ماتم
به جای خیمه و بابا و بازی
شده گریه سراسر کار دختر
زند طعنه بر او دختر شامی
نداری تو پدر شد زار دختر
غم و اندوه و ماتم در وجودش
به فکر دیدن بابا ست هر دم
پدر رفته سفر ای جان عمّه
پدر می آ ید عمّه گریه کن کم
اگر بیند مرا قامت خمیده
رخ من را ببیند رنگ پریده
شود مهمان ما در این خرابه
چنین مهمانی هرگزکس ندیده
پدر آ ید به دامانش بگیرد
زند شانه به موهایش دمادم
سفر آ خر رسد روزی به پایان
در آغوشش روم باچشم نم نم
- جمعه
- 23
- تیر
- 1402
- ساعت
- 1:11
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه