دوباره عبد زارت بغض دل بگشود معبودا
درت را می زند دستی گناه آلود معبودا
سرم سرگرمِ راضی کردن اینها و آنها شد
نکردم لحظه ای قلب تو را خشنود معبودا
قفس های طلایی ساختم با کندنِ بالم !
ندانستم چرا فرق زیان و سود معبودا
پر پرواز از روحم جدا گشت و نفهمیدم،
که این پرها همه بود و نبودم بود معبودا
کسی را که پرستش می کند بتهای خوابش را
کند بیدار حاشا نغمهء داود معبودا
همیشه معبد آغوش تو مشتاق مهمان است
مرا سیراب کن از جرعه های جود معبودا
از این ساحل گریزانم مرا غرقِ نجاتت کن
بُود دریای تو بی مرز و نامحدود معبودا
مرا فرعونِ نفسم در میان نیل خواهد کشت
بگیر این موسیِ سرگشته را از رود معبودا
مرا در طور ها مبهوت کن مبهوت یاربی
مرا چون عیدها مسعود کن مسعود معبودا
مرا نمرودِ دوزخ ها مکن، گر یاری ام سازی
خلیلت می شوم در آتش نمرود معبودا
تو در آیات پاکت وعدهء بخشودگی دادی
همین حالاست شاید لحظهء موعود معبودا
همه حیران به سوی تو همه در جستجوی تو
تو هستی عاشقان را مقصد و مقصود معبودا
- دوشنبه
- 16
- مرداد
- 1402
- ساعت
- 22:24
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
وفا منافی اردبیلی
ارسال دیدگاه