چشمای من منتظره ببین نگاهم به دره
الهی که بابا بیاد تا منو با خود ببره
زتو هستم بی خبر بابا
میایی کی از سفر بابا
فغان وآه و واویلا (۳)
خسته شدم از زمونه گریه ی من بی امونه
بمن بگیدبابام کجاست دردمو عمه میدونه
از این ویرونه شدم خسته
رو صورتم جای یک دسته
فغان و آه و واویلا
- سه شنبه
- 17
- مرداد
- 1402
- ساعت
- 22:53
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مرتضی شاهمندی
ارسال دیدگاه