هر چند پهلویت شکسته، ناتوانی
ستم به دامانت، دعا کن تا بمانی
د جور آزردند قلبت را عزیزم
شرنده ام خیری ندیدی از جوانی
با چشم هایت درد دل کن با نگاهم
چون نا نداری تا بفرمایی زبانی
این روزها اصلاً به جای بغض بانو
انگار مانده در گلویم استخوانی
زینب چه معصومانه می پرسد که: مادر!
کی باز من را روی زانو می نشانی؟
با کودکانت التماسی از تو داریم
روی زمین با ما بمان ای آسمانی
شاعر-علی اصغر ذاکری
- چهارشنبه
- 20
- دی
- 1391
- ساعت
- 14:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه