چرا ديگه چشمات نداره عمق محبت بابا
پيچيده تو خونه دوباره باز بوي غربت بابا
مدينه مي مونه بي تو در غصه و حسرت بابا
آخه باباجون يه روز خوش نديدي
برات بميرم چقد بلا كشيدي
چقدر تو طعنه از دشنما شنيدي
واي؛ باباي دلخونم واي؛ بي سر و سامونم
واي؛ از غمت محزونم
نگاهي كن از عرش اومده روح الامين باز بابا
ميكنه ببين بهر من همدرديش و ابراز بابا
آره گمونم ديگه شده لحظه ي پرواز بابا
بدون مادر آرزوهام تو بودي
به جون زهرا خاطره هام تو بودي
بابا پناهِ همه غمام تو بودي
واي؛ نرو اي دلدارم واي، بي كس و بي يارم
واي؛ از غمت ميبارم
فاطمه ي من غصه نخور، غمزده بابا! زهرا!
كه ديگه ميشم راحت از اين غصه ي دنيا زهرا!
تموم غمم بهر توِ از شب فردا زهرا!
بدون كه ياسم با روي خون و كبود
كمون و خسته ميون آتيش و دود
پيشم عزيزم مياي دوباره تو زود
واي؛ اي امون از فردا واي؛ مي ريزن نامردا
واي؛ خدا يارت بابا
شاعر : احسان جاودان
- پنج شنبه
- 21
- دی
- 1391
- ساعت
- 7:52
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه