◾زبانحال_حضرت_رقیه_س_با_پدر◾️
تا غربتِ شامِ بلا، من پا به پای عمّهها
هم در پیِ راسِ جدا، بس رفتم اُفتادم ز پا
امشب چقد کردم دعا، بابم نمی آیی چرا؟
می نالم از این خارِ پا، یکدم بغل گیری مرا
در کنجِ ویران ای خدا، چون مرغِ بی بال و پرم
عمّه تو را جون پدر، یک لحظه بنشین در برم
کنجِ خرابه مبتلا، از دستِ ظلمِ نا روا
در هر قدم کردم صدا، بابم بیا بابم بیا
بی معجر و بی اقربا،آخه چطور تاب آورم
عمّه میدونم که برات هر لحظه من درد سرم
راسِ پدر بر نیزه ها، جسمِ پدر در کربلا
در غربتِ نا آشنا، گیرم برای او عزا
از بعدِ عاشورا بگو، آخه چه شد آب آورم
هر دم جلوی چشم من، بر نیزه راسِ اصغرم
آه از سر و تشتِ طلا، وای از سرو چوبِ جفا
در بزمِ کفرِ بی حیا، زخمِ دلم را کرده وا
تا خیزان خورده پدر از بعد آن دیدهترم
عمّه خمیده گشتهام اینَک به مثل مادرم
من کودک دردانهام زخمی ترین پروانه ام
دلخسته در ویرانه ام، گم گشته راهِ خانه ام
در کوی غم در به درم ، چوبِ جفا روی سرم
این حجمِ کوهِ غصه را،در سینه با خود می برم
هر لحظه چشمانم به در، کی بابابم آید از سفر
بینم اگر روی مَهش، گویم مرا با خود ببر!
بابا حسین بابا حسین، بابا حسین بابا حسین(۲)
#اجرای_سبک_کربلایی_مجید_منصوری
#هستی_محرابی
@Asharemehrabi
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1402
- ساعت
- 23:29
- نوشته شده توسط
- ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه