به نیزه ها نمـودند سر بابایم سر بابایم
به خاک و خون کشیدند یل رعنایم یل رعنایم
ز بـاغ تـن بریدند گل زیبایم سر بابایم
به تیر غم ربودند دل شیدایم دل شیدایم
******
بـابـا به ظلـم و کینـه بریدند حنجـرت
بـر خـاک کـربـلا بکشیـدنـد پیکـرت
با چشـم خـون گرفتـه میـان غبـار غم
دیـدم بـه قتلگـاه بـدن پاک بی سـرت
بابای سـر جـدایم ای مـاه دلربـایم
بر نیـزه ها نشستـی دادی مرا عـزایم
بـابـا به روی نیـزه نمـودنـد رأس تـو
از پیکـرت بـه دشنـه ربودنـد رأس تـو
دانـم مـلائکـه بـه نگـاهی به نیـزه هـا
در آسمـان به گریـه ستودنـد رأس تـو
به نیزه ها نمـودند سر بابایم سر بابایم
******
بـابـا چه دلربـا بنشستـی به نیـزه هـا
چشمان خیسِ من چو ببستی به نیزه ها
بـا هـر تـلاقـیِ نگهـت بـا نگـاه مـن
آئینــة دلـم بشکـستـی بـه نیـزه هـا
بابای سـر جـدایم ای مـاه دلربـایم
بر نیـزه ها نشستـی دادی مرا عـزایم
بیـداد و الامـان که چه آمـد به روز مـن
تا آسمـان رسـد نَغَـم سینـه سوز مـن
بشنـو به گوش خـون زده آوای هجرتم
دارم شکـایـت از خصـم کینـه توز مـن
به نیزه ها نمـودند سر بابایم سر بابایم
******
با ضـرب تـازیـانـه کبـودم نمـوده اند
گوشـواره از قفـای دو گوشم ربـوده اند
در عصـر بی کسـی به فغـان یتیمـی ام
سیلـی زده بـه درد درونـم فـزوده انـد
بابای سـر جـدایم ای مـاه دلربـایم
بر نیـزه ها نشستـی دادی مرا عـزایم
با آیه خواندنت به سرت سنـگ می زنند
گویی که طبـل حملـة در جنـگ می زنند
این ناکسـان که فرق تو را در نشانه اند
با ضربه ضربه ها به دلم چنـگ می زنند
به نیزه ها نمـودند سر بابایم سر بابایم
******
گم گشتـه ای به برّ و بیابان شـدم پـدر
آواره ای کـه مانـده یتیمـانـه در بـه در
کـو طاقتـی که راهـی شـام بـلا شـوم
بی تو چگونه طی کنم این دشت پر خطر؟
بابای سـر جـدایم ای مـاه دلربـایم
بر نیـزه ها نشستـی دادی مرا عـزایم
ای سرجدا نشسته به روی سنان حسین
بوسیـده نای پاره نِی و خیـزران حسین
حـق یتیمـه هـای به ماتـم نشستـه ات
کن سروری شفاعت دیگر جهان حسین
به نیزه ها نمـودند سر بابایم سر بابایم
- چهارشنبه
- 13
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:22
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه