بند ۱
انقد که از غمت آقا
گریه هاشو کرد آسمون
آبی نداشت تا بباره
مشک ابلفضل هم نشد
تا برای لبهای خشک
که بتونه آبی بیاره
وای_
تو با لبهای ترک خورده پر کشیدی
وای_
به اوج غربت تو ی رکربلا رسیدی
وای_
با پر های خسته سوی زهرا پریدی
وای حسین جانم وای حسین جان
◀️بند ۲
حالا تو روی نیزه ایی
کودکی باگریه و ترس
رفته توی بیابونا
آروم نمیگیره دلش
تنها با اضطراب داره
میگه کجایی تو بابا
وای_
تو مجلس شراب میره زینب تو
وای_
میزنه با چوب ترش به لب تو
وای_
به پشت ابرا رفته ماه شب تو
وای حسین جانم وای حسین جان
- چهارشنبه
- 15
- شهریور
- 1402
- ساعت
- 17:56
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید آقاجانی
ارسال دیدگاه