خداحافظ ای خواهر توی این خونه پژمردم
توی این طشت می ریزه خون دلهایی که خوردم
وای وای زینب جان دارم می سوزم
وای وای از دست یارم می سوزم
جگر هیچ کس تو غربت خدا از من پاره تر نیستد
دیگه از قد رشیدم توی این بستر اثر نیست
قدمم کوتاه و خسته است زخم روی پام عمیقه
جگرم داره می سوزه لب سرخم چون عقیقه
وای وای زینب جان دارم می سوزم
وای وای از دست یارم می سوزم
شنیدم دشنام اما فقط بر لب می خندیدم
تو نمازم تو مسجد زره بر تن می پوشیدم
وای وای غربت هم اندازه داره
وا ی وای چشمام داره خون می باره
دل تنگم بی قراره داره از غصه می باره
برای این بی کس شهر دیگه وقت احتضاره
توی شهر بغض و کینه غصه با قلبم رفیقه
جگرم داره می سوزه لب سرخم چون عقیقه
وای وای زینب جان دارم می سوزم
وای وای از دست یارم می سوزم
برا مادر با بچش چه سخت بود که زمین می خورد
اگه من باهاش نبودم به والله تو کوچه می مرد
وای وای سایش روی سرم افتاد
وای وای به جون مادرم افتاد
هر چی ناله می زدم من خالی بود کوچه ز یک مرد
سند باغ فدک رو پیش چشمام ریز ریزش کرد
همیشه روی سر من سایه ی تاریک تیغه
جگرم داره می سوزه لب سرخم چون عقیقه
وای وای زینب جان دارم می سوزم
وای وای از دست یارم می سوزم
شاعر: رضا تاجیک
- جمعه
- 22
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:2
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه