ماجرای یک (سپر) در اول یک زندگی
تا سپر گشتن میان غصه ی یک زندگی
دختری در خانه بنشسته بدیده رنج را
خاطرات تلخ یک در ، رفتن یک گنج را
صبر مادر روزهای واپسین سر رفته بود
چون برای گریه کردن جای دیگر رفته بود
تا مصیبت آمد و کاشانه ی مارا گرفت
شعله ای از در دوید و دامن زهرا گرفت
تا که زد ضرب لگد بر در،کمی بی تاب شد
پشت در افتاد و همچون شمع سوزان آب شد
خانه گریان بود و از این خانه مادر رفته بود
شرح سیلی را اگر می گفت بابا رفته بود
روز آخر مادرما بسترش را جمع کرد
گاهگاهی خنده گاهی گریه همچون شمع کرد
با تمام ناتوانی کارهای خانه کرد
اشک ریزان دست لرزان موی ما را شانه کرد
گرد های خانه را وقتی به جارو می گرفت
گاهگاهی هر دو دستش را به پهلو می گرفت
تشنه می شد آب می نوشید آن نور دوعین
آب می نوشید و زیر لب صدا می زد حسین
از مدینه خسته و از مردمانش سیر شد
من بمیرم باب من از هجر زهرا پیر شد
شاعر:ایمان غلامی
- یکشنبه
- 24
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه