-جانم فداي دوست كه هستم ز هستِ اوست
يك گردش نفس كرمِ نازِ شصتِ اوست
حيران روحم وسفر هر شبانهاش
گويا كه مرغ جان همه شب در الستِ اوست
از او عنايتي شده تا زندگي كنم
ور نه جهان به گفتن يك باز و بستِ اوست
شكرش فزون كه نعمت من را فزون نمود
يك روز بودنم كه اشارت ز دستِ اوست
اين دل چو ذرهاي و چنان ذره پرور است
بر دل عطا كند همه آنچه نشستِ اوست
اكنون تنم شده قفس و جان به عشقِ دوست
در بين اين قفس همه فكرش گسستِ اوست
امشب كسي كه تشنهي لطف و عنايت است
اين بندهي گنه زده و دل پرستِ اوست
پيش سفال عمر به تماشا نشستهام
تا كي بگويدش بشكن هان! شكست اوست
- دوشنبه
- 25
- دی
- 1391
- ساعت
- 6:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه