بار من مانده به بازار ، خریداری تو؟
نوکرِ بی کس و بی عار ، خریداری تو ؟
مانده بر دست من این دل ، دل بی قیمت را
از من زار و گرفتار ، خریداری تو ؟
به متاع من بیچاره همه خندیدند
دیده ام از همه آزار خریداری تو ؟
آبرویی که نمانده به منِ آلوده
توبه های شده تکرار خریداری تو ؟
فکر اعمال بدم خواب مرا می گیرد
دیده ی مضطر و بیدار خریداری تو ؟
منکه بی قلب سلیمم ، ندهید افسوسم
قلب ویرانه ی بیمار خریداری تو ؟
غیر اشکم که ندارم ثمری ، آقا جان
میوه ی دیده ی تبدار ، خریداری تو ؟
تا که امشب تو بیایی ، نفسی می خوانم
روضه ی دست علمدار خریداری تو؟
- سه شنبه
- 18
- مهر
- 1402
- ساعت
- 12:50
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حسین رحمانی
ارسال دیدگاه