• جمعه 2 آذر 03

 حسین رحمانی

عرض توسلی به ساحت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف -(سلام آقای خوبی ها ، سلام ای مرد دوران ها)

299

سلام آقای خوبی ها ، سلام ای مرد دوران ها 
سلام ای ذکر تسبیحِ  ، همه گلها و باران ها 
سلام ای نور بی پایان ، که پشت ابری و تنها 
هزار و یکصد و اندی ، قرین صبری و تنها 
سلام ای لطف  بی منت ، سلام ای دست بخشنده
سلام ای که به تو گردد ، زمین از عدل آکنده
سلام ای زاده ی نرگس  ، سلام ای جمع آل الله
سلام ای هستی زهرا ، سلام ای دلبر دلخواه
سلام ای  شبه پیغمبر ، سلام  ای وارث حیدر 
سلام ابن الحسن آقا ، سلام ای محشر محشر
سلامم بر نماز تو ، به ذکر تو به قرآنت
به یارب یارب و ذکر ، حسن جان و حسین جانت
سلامم بر دو چشم تو ، که از گریه لبالب هست 
شنیدم روضه ی هرشب ، مصیبتهای زینب هست 
نوشتم نامه ای بعدش ، سپردم دست آب آمد... 
همینکه اشک من آمد ، یقین دارم جواب آمد 
تو پیدایی تو هرجایی ، منم کورم ،  منم غائب
منم عبد و منم سائل ، تویی آقا تویی صاحب 
منم آلوده دامان و ، تو هستی مظهر پاکی 
اسیر خاک دنیایم ، تویی که شاه افلاکی 
منم ظلمت ، منم حیرت ، تو ذاتاً نوری و نوری
اگر از عشق می خوانم ، مرا تنها تو منظوری 
اجازه داده ای تا که ، به شعرم  از شما گفتم 
اگر گفتم منم شیعه ، ببخشیدم خطا گفتم 
خطا گفتم که من عبدم ، غلام خانه زاد هستم 
من آن خار بیابانم ، که در تقدیر باد هستم 
الهی که گذار من ، بیفتد بر سر کویت 
الهی بر مشام من ، رسد عطری ز گیسویت 
به آن خال سیاهی که ، شبیه کعبه نوارنیست 
به آن چشمی که صبح وشب،همیشه خیس وبارانیست 
عطایی کن  گدایت را ، که محتاج کرم هستم 
خبر داری خودت آقا ، که دل تنگ حرم هستم
یقین دارم عزیز من ، نگاهت معجزه دارد
نگاهی کن که از رویم ، همیشه عجز می بارد 
منم عاجز ، تویی چاره، منم مفلس ، تویی اعلا 
منم گریه ، تویی خنده ، منم نوکر،  تویی آقا 
منم قاصر تویی والا ، منم ناقص ، تویی سالم
منم درد و تویی درمان  ، منم جاهل تویی عالم 
تو آن فیض دمادم که ، به خلقت رنگ و بو داده 
تو آن آب حیاتی که  ، به عالم آبرو داده 
به یمن تو خدا داده ، همیشه روزی ما را 
به امداد شما دیده ، جهان پیروزی ما را 
خورم  غبطه به حال آن ، شهید سربدار تو 
به آن عاشق که صبحش را ، به شب برده کنار تو 
نبودم یار و سربارم ، من آن عبد گنهکارم 
خودم میدانم آقاجان ، بود حقم گرفتارم  
اجازه میدهی تا که ، به زیر سایه ی زهرا 
بسوزم پا به پای تو ، بخوانم روضه ایی حالا
شنیدم که بیابانها ، تو را منزل شده آقا 
رقیه بود و شب بود و ... بیابان و تک و تنها 
رقیه بودو خار و سنگ ، لباس خاکی و پاره 
رقیه بود و زخم پا ، یتیمی درد بی چاره 
رقیه بود و زجری که ، لگد می زد به پهلویش
برای آنکه تند آید ، کشید او را زگیسویش...

  • چهارشنبه
  • 19
  • مهر
  • 1402
  • ساعت
  • 13:5
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران