شعله ها به خرمنه باغه مصطفی
فاطمه شو بی هوا توی کوچه ها زدن
اونایی که خرده بودن نمکه حیدرو
سیلی به روی فرشته ی مرتضی زدن
چشمای حیدر دیگه به اشک عادت می کنه
نگاه به زهراش وقتی که با حسرت می کنه
زبونم لال شه ثانیه از خدا بی خبر
پیشه نگاهش داره که جسارت می کنه
صدای زهرا رو شنیدش اما می زدش
لگدشو بی واهمه از خدا می زدش
از رو دره نیم سوخته رد شدش اون نانجیب
مادر سادات پشت در دست و پا می زدش
نام تورو نوشتم بقض اسمون شکست
از غم تو زهرا قامته پهلوون شکست
طوری می زد مغیره غلاف به بازوی تو
که دستت افتادش از کارو استخون شکست
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1402
- ساعت
- 15:30
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه