بالاتر از بالایی تو
اقاتر از اقایی تو
غریبی توی خونتم
تنها تر از تنهایی تو
اهل مدینه زخم به روی جگرت می زاشتن
اهل مدینه پاروی بال و پرت می زاشتن
اهل مدینه حرمت تورو شکستن اقا
اهل مدینه همگی سر به سرت می زاشتن
بند دوم
اسیره بلا شدی تو
از غصه ها تا شدی تو
اخرش واسه ی مادر
تو کوچه عصا شدی تو
هشت ساله بودی شدی از غمه کوچه پیر حسن
هشت ساله بودی شدی از زندگی تو سیر حسن
هشت ساله بودی تو کوچه غرور تو له شدش
و
هشت ساله بودی بغضه تو شدش گلو گیر حسن
بند سوم
دیدی تو داغ مکرر
دیدی از جا کنده شد در
دیدی اون نامرد ردشدش
بی هوا از روی مادر
چهل سالی می شه می کنی گریه برای خودت
چهل سالی می شه می خوری غصه برای خودت
چهل سالی می شه می کنی مرور غمه کوچه رو
چهل سالی می شه می خونی روضه برای خودت
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1402
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه