سر خوش از عمر بلند شب یلدا هستیم
لاجرم با گذر عمر چه هم پا هستیم
سال ها میگذرد فصل به فصل اما حیف
همه در خواب زمستانی و اغما هستیم
گرم دهر است سر ما و بخود مشغولیم
دائم الخمر ز پیمانه ی دنیا هستیم
کوه یخ ساخته در کوره ی دل ها عصیان
در زمستان گنه تشنه ی گرما هستیم
میفروشند همه یوسف خود در بازار
بی حیاگونه همه غرق تماشا هستیم
ماهماره همه در بند و اسیر گُنَهیم
تا که در گیر (اگر،شاید و اما...)هستیم
راه داریم ولی راه به بیراهه رویم...
ما کجا در پی آن یوسف زهرا هستیم؟
ذکر تعجیل فرج راه همه گوییم اما
باز با فعل گنه گرم در حاشا هستیم
شب جمعست همه کرببلا میخواهیم
شب جمعه همه مبهوت یک آوا هستیم
نیست یاور پسرم ناله ی امداد نزن...
مادرت تاب ندارد پسرم داد نزن...
- یکشنبه
- 23
- مهر
- 1402
- ساعت
- 11:49
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مرتضی سراوانی گرگانی
ارسال دیدگاه