دل، بیقرار روزگار بیقراریهاست
امشب زمستان، سخت دلتنگ بهاریهاست
دریا شدن با اختیار رود ممکن نیست
وصلی اگر هم هست از بیاختیاریهاست
تا اشک میریزم، برایم اشک میریزی
یعنی زبان عاشقان، این گریهزاریهاست
بُغضم ترک خوردهست حالا خوب میفهمم
حالم شبیه قصهی آیینهکاریهاست
شیشه کنار سنگ ماند و در حرم دیدم
قانون صحنت، عکس دیگر همجواریهاست
یک گوشه از جنت شبیه پنجره فولاد
یک گوشهی دیگر، شبیه کفشداریهاست
هربار میآیم، طوافت میکنم از دل
وقتی ضریحت کعبهی اهل نداریهاست
دارم به مشهد میرسم ای قبلهی هفتم
«یا ضامن آهو» نوای همقطاریهاست
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1402
- ساعت
- 14:59
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد زوار
ارسال دیدگاه