دل را که هر کسی ز سر سفره رانده است
بوی طعام فاطمه اینجا کشانده است
چشمم به دست هیچ کسی نیست غیر او
دستی که طعم نان محبت چشانده است
نان حلال سفرهی افطار فاطمه
ما را فقط به عشق علی پرورانده است
دارد تمام میشود این لقمههای نور
چیزی به جمع کردن سفره نمانده است
گفتند دل شکسته شوم خوب میخرد
پس آفرین به آنکه دلم را شکانده است
از زیر پای مادر ما خلق شد بهشت
آنجا که خاک چادر خود را تکانده است
در قتلگاه آمده و پابه پای شمر
خود را کنار جسم حسینش رسانده است
تا آنکه پیش چشم خودش دید نیمه جان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1402
- ساعت
- 20:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد زوار
ارسال دیدگاه