رود سرگردانم و سر در گریبان زیستم
حیف، دیگر بندهی خوبی که بودم، نیستم
در به رویم باز کن، عبدِ فراری آمده
در ضیافت با لباسِ شرمساری آمده
رزق من را سفرهی رنگین شیطان کور کرد
دامهای او مدام از تو دلم را دور کرد
چشمهایم میشود از حالو روزِ خویش، تر
نزد تو هر کس که اشکش بیش، عَفوش بیشتر
من که لایق نیستم، تو لایق بخشیدنی
از گدا رو بر مگردان، گرچه دلگیر از منی
هر چه را که هست غیر یاد خود، از من بگیر
اصلا امشب کار سائل را خودَت گردن بگیر
میشود آیا گدا را غرق آغوشش کنی؟
آن همه کوه گناهم را فراموشش کنی؟
من که با آن کوهِ عصیان، باز مهمان توأم
بعد مرگم بیشتر محتاج احسان توأم
در سرازیری قبرم کیست در دور و برم؟
ضامن آهو بیاید کاش بالای سرم
بین آتش بر من و جسم نحیفم رحم کن
بارالها «فَقبَل عُذریٖ»، من ضعیفم، رحم کن
جانِ آنکه در تنور نان، سرش میسوخته
جانِ آنکه پیش چشم مادرش میسوخته
ای خدا آسان بگیر این بار بر ما، با حسین
یاحسین و یا حسین و یا حسین و یا حسین
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1402
- ساعت
- 20:10
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد زوار
ارسال دیدگاه