گریهکنهای تو رزق سال خود را میبرند
قطرهای میآورند و قدر دریا میبرند
هفت پشتِ روضهخوانهای تو آمرزیده شد
فیض اینها میدهند و فیض آنها میبرند
بانیان محفلت هشیارِ هر دو عالَمند
فصل گرما کاشتند و فصل سرما میبرند
اول و آخر، پناه نوکرانت فاطمهست
نامهی اعمال ما را نزد زهرا میبرند
هر که عزت دارد اینجا علتش افتادگیست
فرشِ صحنت را به روی دوش، بالا میبرند !
نا امید از دیدن کربوبلایت نیستیم
گرچه که ما را نباید بُرد، اما میبرند
در مسیر روضهها راه شهادت بسته نیست
تشنهی دیدار باشیم از همینجا میبرند
یا بیا هنگام تدفینم به بالای سرم
یا بگو جسم غلامت را به آرامی برند
نا اُمیدانی که از عالَم گریزان میشوند
بیشتر حاجات خود را سمت #سقا میبرند
مثل آبِ مشکِ خود، شد قطره قطره پیکرش
تکههای جسم او را بین صحرا میبرند
دست او را روز محشر بیگمان میآورند
رتبهاش را تا مقام عرش اعلیٰ میبرند
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1402
- ساعت
- 20:17
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد زوار
ارسال دیدگاه