شکوه بی حد ز دنیا دارم و کردار او
راستی کج بود از روز ازل رفتار او
دل نبندد هیچ عاقل بر جهان بی وفا
زانکه غیر از بی وفایی نیست در کردار او
خاک ماتم بر سرش پاشید بی چون و چرا
هر که آرمید اندر سایه ی دیوار او
هر که یک گل چید از باغ جهان بس رنجها
منتظر باشد که بیند از جفای خار او
غیر بی مهری نبینی هیچ کالای دگر
هر چه سازی جستجو اندر سر بازار او
هر که راحت خفت یک شب اندر او روز دگر
در حذر باید شدن از فتنه بیدار او
کینه توز است و ندارد رحم این دهر دنی
خواه پیغمبر بود یا عترت اطهار او
کشت اولاد نبی را یا به تیغ و یا به زهر
نه حیای کردی ز پیغمبر نه از دادار او
تا امام عسگری را نوبت آمد عاقبت
آنکه عالم شد غمین از محنت بسیار او
چند سالی بود جای او به زندان بلا
از جفای مؤتمن آن دشمن غدّار او
آه گر زهر جفا همچون زمرد سبز شد
آن عذار ارغوانی و آن گل رخسار او
عاقبت مسموم شد از زهر کین در سامرّا
سوگواری شد نسیب عترت بی یار او
گشت فرزندش امام عصر با ماتم قرین
کس نداند جز خدا از حالت افکار او
شعر ثابت گر قبول درگه یار اوفتد
می رباید گوی سبقت در جهان اشعار او
شاعر : ثابت
- سه شنبه
- 26
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:10
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه